در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک
جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشهاى قایم شد تا
ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر میدارد.
برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود
به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه
خود ادامه دادند. بسیارى از آنها نیز به شاه بد
و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز
کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند.
سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ
رسید. بارش را زمین گذاشت و شانهاش را زیر سنگ
قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل
دهد. او بعد از زور زدنها و عرق ریختنهاى زیاد
بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش
رفت تا آنها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه
دهد متوجه شد کیسهاى زیر آن سنگ در زمین فرو
رفته است. کیسه را باز کرد پر از سکههاى طلا بود
و یادداشتى از جانب شاه که این سکهها مال کسى
است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد
روستایى چیزى را میدانست که بسیارى از ما
نمیدانیم!
«هر مانعى= فرصتى
سلام
مطالب جالبی بود
دوتا مطلب آخریتون رو می گم
همیشه شاد باشید
اگر هریک ازما به این حقیقت که"هر مانعی میتواند فرصتی باشد" برسیم بسیاری از مشکلات فردی واجتماعی ما حل می شود و خیلی از موانع از پیش پا برداشته خواهدشد. دریا جان خوشحالم که دوست خوب دیگری یافتم. من هم خلوتکده هایی در دنیای مجازی دارم .که یکی از آنها همین جاست. باز هم به دیدنم بیا. جسته وگریخته بعضی از مطالبت روخوندم سرفرصت بازهم به سراغت خواهم اومد.موفق باشی